روستای دهن رود
|
|
گفتگو با خدا
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟
گفتم : اگر وقت داشته باشید
خدا لبخند زد وقت من ابدی است ? چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟ ? چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟ … خدا پاسخ داد …
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند
این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند
این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند
زمان حال فراموش شان می شود
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم بعد پرسیدم …
به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟ خدا دوباره با لبخند پاسخ داد یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد [ پنج شنبه 90/10/15 ] [ 5:22 صبح ] [ حمیدرضا ]
[ نظرات () ]
|
|